بازرگان و غلام
آورده اند که روزی بازرگانی جهت حمل مالتجاره خود غلام سیاهی قوی که با بیست مرد جنگی رقابت می کرد، را خرید تا در سفر از مالتجاره او در مقابل دزدان محافظت کند. غلام بسیار شجاع وقوی بود ولی اولین بار بود که دنبال کاروان می رفت و تجربه نداشت. کاروان به راه افتاد و مدت ها رفتند و از کوه ها و دشت ها و بیابان ها گذشتند تا به شهر مورد نظر رسیدند و کالاهای بازرگان با قیمت بالا به فروش رسید. سود بسیار خوبی داشت. پس از چند ماه به طرف وطن بازرگان حرکت کردند تا رسیدند به آخرین منزل. بازرگان به غلام گفت: این منزل بسیار خطرناک است چون راهزن و دزد زیاد دارد. باید خیلی مواظب باشیم و از کیسه های سکه مواظبت کنیم که دزدها آنها را نربایند. باید تا صبح به نوبت نگهبانی بدهیم. غلام گفت: بسیار خوب بازرگان خوابید و غلام نگهبانی می داد. یکی دو ساعت گذشت. بازرگان بیدار شد و گفت: غلام بیداری؟ غلام گفت: بله آقای بازرگان. گفت: چکار میکنی؟ غلام گفت: دارم فکر می کنم. بازرگان گفت: چه فکری؟ غلام گفت: فکر می کنم میخ طویله را که به زمین می کوبیم وقتی آن را بیرون می آوریم جای آن خالی می ماند خاک های آن کجا می رود؟ بازرگان برای او توضیح داد که خاک به هم فشرده می شود وبعد در اثر آب باران پر می شود. بعد بازرگان یکی دو ساعت نگهبانی داد و دوباره نوبت غلام شد. و باز بعد از یکی دو ساعت دوباره بازرگان بیدار شد و گفت غلام بیداری؟ غلام گفت: بله آقا. بازرگان گفت: چه می کنی؟ غلام گفت: فکر می کنم. بازرگان پرسید: چه فکری؟ غلام گفت: فکر می کنم پشگل شتر چگونه گرد می شود. بازرگان سعی کرد با پاسخی اورا قانع کند و باز بازرگان دو ساعتی نگهبانی داد و غلام خوابید و بعد از یکی دو ساعت نوبت غلام شد و دوباره بازرگان خوابید. دوباره بعد از یکی دوساعت بازرگان بیدار شد. حالا دیگر نزدیک صبح بود. پرسید: غلام بیداری؟ غلام گفت:بله آقا. بازرگان پرسید: چه کار می کنی؟ غلام گفت: فکر می کنم. بازرگان گفت: چه فکری؟ غلام گفت: فکر می کنم دزد چگونه است. آیا شاخ دارد؟ دم دارد؟ یا سم دارد؟ بازرگان گفت: دزد هم یک آدم است مثل من و تو. غلام با تعجب گفت: دزد آدم است؟! بازرگان گفت: آری. غلام گفت: اول شب یک آدم رفت سر صندوق. بازرگان بر سر خود زد و به جانب صندوق دوید و آنرا خالی یافت. آری از این داستان نتیجه می گیریم برای انجام امور تنها زور بازو کافی نیست بلکه تجربه و شناخت و فکر نیز لازم است.چنان که غلام با داشتن زور و قدرت ولی بدون شناخت و تجربه، ثروت بازرگان را به باد می دهد.