سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکیمان در میان مردم، شریفترین وشکیباترین و پرگذشت ترین و خوش خلق ترین کسان اند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :17
بازدید دیروز :1
کل بازدید :3501
تعداد کل یاداشته ها : 11
103/9/12
10:6 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسن طالبی سادیانی[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
زمستان 93[3]

پشت پشه بند

کارگری بود که در کارخانه کار می کرد. چون کارخانه کارگران زیادی داشت باید سه شیفت کار می کردند. این کارگر مجبور بود هر سه هفته یک هفته پست شب کار کند. در یکی از شب ها وقتی صبح به خانه آمد همسرش بهانه گیری را شروع کرد و از او می خواست تا کارش را عوض کند. مرد تعجب کرد که چرا همسرش یکباره اینقدر اخلاقش عوض شده و بهانه گیری می کند و هر چه به او گفت من کار دیگری بلد نیستم و مدت ها در کارخانه کار کرده ام تا تجربه ای کسب نموده ام و حالا مقداری سابقه دارم زن قبول نمی کرد. خلاصه پس از پرس و جو از زن که دلیل تو برای این کار چیست زن گفت: راستش اینست که دیشب که تو به کارخانه رفته بودی و من بالای پشت بام در پشه بند خوابیده بودم سایه کسی را دیدم که به پشه بند نزدیک می شد. بعد که نزدیک آمد دیدم مرد جوانیست. نزدیک بود از ترس زبانم بند بیاید. او تا پشت پشه بند آمد و اندکی ایستاد و برگشت و من تا صبح از ترس نخوابیدم. امروز صبح رختخواب و پشه بند را از پشت بام پایین آورده ام. من دیگر شب ها تنها می ترسم. مرد جوان در فکر فرو رفت و گفت: آیا خواب نمی دیدی؟حتما آن مرد تا پشت پشه بند آمد؟ زن گفت: آری چگونه بگویم بیدار بودم. مرد جوان پس از کمی فکر گفت: نیازی به عوض کردن کار نیست و تو هم رختخواب را به پشت بام ببر و با خیال راحت شب ها بخواب. زن بسیار ناراحت شد و با عصبانیت به او گفت: عجب مرد باغیرتی! من می گویم شب تا صبح از ترس آمدن مرد غریبه خوابم نمی برد تو می گویی راحت بخواب. چقدر بی خیالی. مرد گفت: من به شما اطمینان می دهم که انشاالله دیگر کسی تا آخر عمر مزاحم شما نشود و شما خاطرجمع باشید. زن گفت: با چه اطمینانی شما چنین قولی می دهی. مرد جوان گفت: راستش اینست وقتی من ازدواج نکرده بودم در همسایگی ما زنی بالای پشت بام در پشه بند تنها خوابیده بود. شیطان مرا وسوسه کرد و خواستم  به سراغ آن زن برومو حرکت کردم و تا وسط پله های پشت بام رفتم. از آنجا پشیمان شدم و برگشتم ولی تعجب من از اینست که چطور آن مرد تا پشت پشه بند آمده. پس معلوم شد که هر کس در هر راهی قدمی بردارد چند قدم اضافه تر برای او برمی دارند و من دیگر هیچ خطایی نکرده ام و قدم بدی برای کسی بر نداشته ام. از این رو به تو می گویم با خاطر جمع به زندگیت ادامه بده که هیچ کس مزاحمت نخواهد شد. پس ای برادر و خواهر هوشیار باش و بیاندیش و بدان که هر قدمی از نیک و بد برداری برایت چند قدم اضافه تر برخواهند داشت. پس در کارهای بد توان خود را بسنج و به اندازه توان خود گناه کن. ببین این گناهی که خدای ناکرده می خواهی انجام دهی در آینده با تو و اولاد تو خواهند کرد. تا چه اندازه طاقت داری تحمل کنی آنوقت گناه کن و ببین که نافرمانی چه کسی را می کنی. آیا روی پاسخ به خداوند را داری؟